مصاحبه غیر ساختارمند از نوع ماشینی
[sc:Comment_Author][sc:Comment_Text]
تاریخ : دو شنبه 26 آبان 1393
نویسنده : محمود محمدی

«به نام دوست که هرچه هست ازاوست» چه روز خوبی این دوشنبه ها ی یکسال اخیر چرا که اولین روز رفتن به دانشگاه و استفاده از محضر اساتید و دوستان همکلاسی و محیط دانشگاهی رو به ارمغان میاره . و امروز دوشنبه دوست داشتنی منه و درس روش تحقیق کیفی و استفاده از محضر استاد خانم دکتر نیک نام . اولش دید کلاس نسبت به روش تحقیق کیفی منفی بود ویا خنثی و اغلب بچه ها طرفدار روش کمی بودند ولی حالا که چند جلسه گذشته و آشنایی بیشتری با روش کیفی پیدا کردیم ، کم کم کیف می کنیم و حتی استاد حمزه پور استاد روش تحقیق کمی که به شدت مخالفت می کرد با کیفی ، نشون داد که کیفی کار قابل وزبردستی میشه اگه این کمی بذاره! بحث داغ و شیرین امروز بحث روزنگاری بچه ها بود که داغیش داست کار دستمون می داد و کنایه طنزآلود علی آقا شده بود مایه ناراحتی بانوان محترمه که بحمدالله یقین حاصل شد که غرض و مرضی نبوده و سوء تفاهم بود که رفع شد . البته یادتون میاد یه مدت طنز فاخر نقل محافل بود و هم جا به سخره گرفته میشد ، فایده اش برای این وقت هاست . این جلسه هم طبق معمول جلسات قبل استاد کار جدیدی به دوش بچه ها افکند و باز دکتر مفیدی عزیز استاد توانمند ریاضی با محاسبات سریع ذهنیش طلب نمره بیشتر کرد ! چرا که این همه کار فقط برای 10 الی 15 نمره ناقابل جور در نمیاد! . بعد کلاس در معیت دوست شفیق وعالیقدر قدیم و جیرجیرک شناس شهیر جدید قدم زنان و مباحثه کنان رفتیم سوی سلف سرویس جهت انجام فریضه وجود قبل از سجود! چرا که می بایست بلافاصله خودمو برسونم مدرسه جهت انجام وظیفه در شیفت بعد از ظهر، بعد از خوردن نهار از آقا محمد خداحافظی کرده و سوار ماشینم شدم و را ه افتادم به سمت شهریار ، همین که به جاده کنار گذر حصارک و اتوبان تهران و کرج رسیدم در فاصله 50 متری مردی رو دیدم که کنار جاده ایستاده بود و درپی گرفتن ماشین بود ، من هم که میدونستم اینجا کمی بد مسیر و ماشینها اغلب کسی رو سوار نمی کنند با خودم گفتم سوارش کنم هم یه ثوابی میبرم و هم یه کمک خرج بنزینی در میارم. کمی سرعت رو که کم کردم دیدم قیافه نسبتا نامرتب ونامطلوبی داره ، تو دلم گفتم عجب غلطی کردیم ، نمی خواد ثواب کنی ! ولی بی اختیار جلوش ترمز زدم، دلم هیچ وقت به من دروغ نمی گه، یه مسافر معمولی وعادی نبود، همین که اومد سوار بشه گفت آقا من تازه از کمپ مرخص شدم و پولی ندارم منو میرسونی تا پل فردیس یا نه؟ من هم که در ابتدا نسبت به حرفاش شک و تردید داشتم ولی گفتم اشکالی نداره . بعد که سوار شد هنوز تو حال و هوای تحقیق کیفی بودم و اغلب هم طول هفته دنبال موضوعی بودم برای روز نگار ، با خودم گفتم خوب موضوعی اگه بتونم ازش اطلاعات استخراج کنم ، چرا که متاسفانه چندین سالیه که اعتیاد بلای خانمانسوز ایران عزیزمان شده و مایه سرافکندگی و سرخوردگی بسیاری از خانواده های و پژمردگی و ذلت جوانان ما و مایه طعنه و کینه و تمسخر بدخواهان نظام ما شده . حالا بشنوید مصاحبه غیر ساختارمند (ماشینی ) اینجانب رو با جوان زیر سی ساله کنار دست من نشسته را.(البته با کمی ریسک که سوارش کردم، کجایی مفیدی جان که از استاد نمره بخوای ) البته اینو هم بگم مصاحبه نیاز به مطالعه و از همه مهمتر تمرین و تبحر داره که نباید ازش غافل شد ولی همه ما به نوعی در طول زندگی با افراد زیادی از روی کنجکاوی و علاقه ویا نیاز به طور گپ وگفت دوستانه و غیر رسمی اطلاعاتی را استخراج وبرای خودمون تفسیرش کردیم که خودش نوعی مصاحبه غیر ساختارمند و غیر رسمی و به شکل آماتوری محسوب میشه. ولی بنده اینجا سعی کردم تا حدودی از تکنیکهای مصاحبه در حد زمان کمی که داشتم جهت برداشتن مقاومت و جمع آوری داده ها بپردازم.شروع مصاحبه ماشینی ! *محمدی : هوا یه کم بهتر شد صبح آدم از سرما یخ میزد ، دیشب که وحشتناک سرد و بارونی بود.(آماده سازی برای برقراری ارتباط مطلوب جهت جلوگیری از جبهه گیری و خود سانسوری) - جوان : من چیزی متوجه نشدم چرا که توی کمپ فضا بسته است و ما هیچ خبری از اون بیرون نداریم. *مگه چند وقت اونجایی ؟(با لحنی دوستانه این سوال وسوالات بعدی را پرسیدم) - دو ماه و پانزده روز. * داری میری مرخصی ؟ - نه پاک شدم دارم میرم خونه ولی بهشون گفتم من که پول ندارم برم بی شرف ها فقط هزار تومان دادند وگفتن کرایه اش بیشتر ازین نمیشه و مرخصم کردم و منم از اون جای لعنتی زدم بیرون. * خدا رو شکرکه پاک شدی بعد اومدی بیرون ولی عجب آدمایی! چقدر بی انصاف! (همدلی ) البته تلویزیون نشون میداد بعضی هاشون که اصلا غیر مجازند و بعضی هاشون هم از روشهای اجباری سخت و کتک وتنبیه وشلاق هم استفاده می کردند. - آره این لعنتی ها اینجا هم با ما اینکار رو میکردند.راحت شدم از دستشون. * چی شد که رفتی کمپ ؟ خودت رفتی یا گرفتنت؟ - نه من خودم داوطلب رفتم ، نگذاشتم اعتیادم خیلی قوی بشه . * چقدر پول دادی ؟ (سوالات انحرافی برای زمانیکه میخواهیم به سراغ سوالات سخت وآزار دهنده بریم) - حدود چهار صد هزار تومان * مگه خرجش دولت نمیده ؟(سوال انحرافی دوم ) - دولت فقط خرج اونایی که دستگیر میکنه رو برای هر نفر دویست هزار تومان و مواد غذایی و گوشت و...برای مدت دو ماه هم میده ولی اینا پول و مواد غذایی را می گیرن و بعد از دو هفته ولش میکنند که بره، معتادا هم از خدا خواسته فرار میکنن از اونجا. *حالاچی مصرف میکردی؟ - قرص . * قرص چی ؟ - ترامادون و....(اسم چندتا قرص گفت ولی برای من فقط ترامادون آشنا بود به همین جهت اسم اونا رو فراموش کردم، البته اگه مصاحبه گر حرفه ای باشه تدابیری برای فراموش نشدن اینگونه موارد می اندیشه) * چطور شد که از این قرصها مصرف کردی ؟ - من برای خودم یه قهوه خونه داشتم یه روز حالم خیلی بد بود تمام بدنم درد میکرد ، دوستم این حالمو دید و یه قرص بهم داد و گفت اینو بنداز خیلی خوبه من هم از اونجا که دوست خوبم بود هیچ سوالی راجع به قرص نکردم و طوری داد که بسته اونم ندیدم، ولی بلافاصله بعدش حالم یکدفعه زیر رو شد و خوب شدم. همین که حالم بعد میشد ازش قرص میخواستم و اون طوری که من بسته قرص نبینم ، بهم قرص میداد و حال خیلی خوشی پیدا میکردم . * واقعا چه احساسی داره ؟ - انگار دنیا رو بهت داده اند ، شنگول و پر انرژی میشدم و اثری از مریضی رو احساس نمیکردم. * چی شد که ادامه دادی؟ مگه مریضیت خوب نشد؟ - چرا ولی دیدم خیلی حال خوشی بهم میده گفتم چرا هر دفعه برای گرفتن این قرصها منت اونو بکشم ، اسمشو پیدا کنم ، خودم بخرم همیشه پیشم باشه و منت هیچ کی رو نکشم .اونجا بود که فهمیدم این قرصها ترامادون بوده و بعدش خودم تهیه کردم هر وقت حالم ناخوش میشد می خوردم. تا اینکه دیدم داره وضعم خراب میشه و شدیدا به انداختن قرصها وابسته شدم و بعد حدودا دو سال تصمیم گرفتم تا از شرشون خلاص شوم. * عجب دوستی ! مگه نگفتی دوست فابریکم بود؟ - نامرد به خاطر مغازه به من حسودی کرد و برای همینم این بلا رو سر من آورد.(سوالات سخت وآزار دهنده زیاد پرسیدم بهتره که دیگه از این سوالات نپرسم ، بنابراین سوال زیر رو پرسیدم ، که کاش الان نمی پرسیدم چون بار عاطفی سنگینی داشت که اون موقع بهش فکر نکرده بودم) * راستی این مدتی که اینجا بودی پدر و مادر یا کسی هم اومد ملاقاتت ؟ - نه ، میخواستند بیاند ولی خودم نگذاشتم ، چون دوست نداشتم اینجا رو ببینند، گفتم دوست دارم پاک بشم با پای خودم بیام خونه؟ * بعد این سوال چند لحضه چشمهاش رو مالید یه لحضه احساس کردم اشک می ریزه ، ولی خودش گفت چون خیلی وقت آفتابو ندیده ، چشمهاش به نور خورشید که مستقیما به صرف صورت ما بود حساس شده . و من نگران از اینکه نکنه بخاطر سوال آخرم ، متاثر شده باشه ، چند لحظه ای رو سکوت کردم و بعدش بهش از اینکه اراده قوی داشته وداوطلب رفته وترک کرده تبریک گفتم و یه نمونه از یکی از آشنایان که اعتیاد شدید به مخدر شیشه داشت و همه ازش قطع امید کرده بودن ، ولی الان سه سالی هست که پاکه واز طرفی شده مشاور و الگوی خوبی شده برای ترک کردن و دیگر معتادهای دهاتشون که رفتن کمپ دائم برای روحیه گرفتن و راهنمایی بهش زنگ میزنند رو براش گفتم تا روحیه بگیره و از بار عاطفی تحمیلی من خارج بشه . دیگه به پل فردیس رسیدیم و اون جون بعد تشکر فراوان خداحافظی کرد شد.




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موضوعات مرتبط: روزنگار6 , ,
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-CommentGAvator->
نيك نام در تاریخ : 1393/8/27/errooz - - گفته است :
از خواندن اين نوشته تان و نكات ظريفي كه در مصاحبه به آن دقت كرده بوديد واقعا خوشحال شدم. شما واقعا ديد انساني كه شرط لازم براي انجام مصاحبه هاي عميق است را داريد.

<-CommentGAvator->
مفید در تاریخ : 1393/8/26/1 - - گفته است :
مواظب طرف باش(قرصها را میگم).اگه اونو تاخونه اش میرسوندی میتونستی یه مقاله کیفی بنویسی


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین مطالب

دریافت کد نوای مذهبی
دانلود این نوا

/
کلاس تحقیقات کیفی